جدول جو
جدول جو

معنی پر رو - جستجوی لغت در جدول جو

پر رو
پر رو، چشم دریده، بی حیا و بی شرم، پریروز دو روز پیش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریرو
تصویر پریرو
(دخترانه)
پری چهره، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پری رو
تصویر پری رو
کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد، پری چهر، پری چهره، پری رخ، پری رخسار، زیبارو، خوشگل، برای مثال سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ - ۳۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پررو
تصویر پررو
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
پریروی. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو:
ز هر شهری سپهداری و شاهی
ز هر مرزی پریروئی و ماهی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
پریرو تاب مستوری ندارد
چو دربندی ز روزن سر برآرد.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
مرادف بر رخ. یک سمت رو. کنایه از رخسار. (آنندراج) :
گذشت از آن بر رو زلف با خطش سر زد
کنون نهاده ز هر حلقه چشم بر کمرش.
کلیم (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
نامی رود نیل را آنچنانکه در کتیبۀ داریوش بزرگ که نزدیک کانال سوئز یافته اند آمده است. (ایران باستان ج 1 ص 571)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرپرو
تصویر پرپرو
نازک و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بسیار گوید بسیار گوی پر چانه پر حرف روده دراز وراج مکثار قوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریرو
تصویر پریرو
پریچهره، زیبا رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پررو
تصویر پررو
((ی))
دریده، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
پریچهر، پریچهره، پریرخ، پری منظر، خوبروی، زهره جبین، زیباروی، مه جبین
متضاد: زشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پررو
تصویر پررو
Cheeky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پررو
تصویر پررو
effronté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گذرگاه خر، مسیر عبور الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداندن کفگیر در ظرف غذا به هدف آمیختن مواد آن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ رام، حیوان رام، پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
پرگو یاوه گو
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب دادن فراوان، تاب بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پررو
تصویر پررو
travieso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پررو
تصویر پررو
चिढ़ानेवाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پررو
تصویر پررو
usil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پررو
تصویر پررو
หน้าด้าน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پررو
تصویر پررو
brutaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پررو
تصویر پررو
atrevido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پررو
تصویر پررو
sfacciato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پررو
تصویر پررو
厚颜无耻的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پررو
تصویر پررو
bezczelny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پررو
تصویر پررو
нахабний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پررو
تصویر پررو
frech
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پررو
تصویر پررو
нахальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پررو
تصویر پررو
חצוף
دیکشنری فارسی به عبری